پایگاه تخصصی فقه هنر

جامع الشتات-ج2-ص165

مساوى‌ است.

و خلاف شرعى‌ هم نكرده است كه بگوئيم فعل مسلم محمول بر صحت است.

و مملوك بودن مبيع، جزء بيع نيست.

چه جاى‌ علم به مملوك بودن نفس الامرى‌.

و از اين جهت است كه مى‌گويند كه ” فلان كس مال غير را فروخت ” و سلب اسم بيع از بيع مال غير، نمى‌توان كرد.

و آن علامت حقيقت است.

و عدول از اصل حقيقت صورتى‌ ندارد در لفظ ” نصف ” و هم در لفظ ” بيع “.

بلى‌ چون ظاهر و شايع و غالب اين است كه در استعمال آن را مى‌خواهند كه انتقال بالفعل حاصل شود، منصرف به فضولى‌ نمى‌شود.

و آن صورتى‌ است كه بايع عالم به حال و متذكر باشد كه نصف، مال غير است.

در اين صورت هر گاه بگويد ” بعت النصف من هذه الدار ” منصرف مى‌شود به نصف مملوك.

و ممكن است كه صورت سهو و غفلت را هم به اين نهج معمول داريم.

چنانكه در نذور و اوقاف و امثال آن.

مثل آنكه متعارف است در ميان عوام كه مى‌گويند فلان چيز را نذر امام حسين (ع) كرده‌ام، يا نذر بيت الله كرده‌ام.

كه مطلقا و اصلا قصد امر معين ندارد.

و با وجود اين فقها براى‌ آنها معانى‌ قرار مى‌دهند با آنكه لفظ مورد نذر را به خاطر دارد اما مقصود به آن را فراموش كرده.

يا آنكه مورث او لفظى‌ گفته و او معنى‌ و مراد او را نمى‌داند.

ولكن اين در بيع صحيح نيست.

چون تعيين مبيع شرط است و ” العقود تابع للقصود “.

اگر بگوئى‌ كه ” متبادر از بيع نصف، نصف مملوك دار است “.

گوئيم ” برفرض تسليم آن ما هم مى‌گوئيم متبادر از نصف مملوك دار، نصف دار مملوك است “.

يعنى‌ دارى‌ كه تمام آن ملك او باشد.

و اين تبادر دار مشترك نفس الامرى‌ نيست.

زيرا كه در اينجا توصيف نصف مملوك لغو است.

چون خود دار مملوك است.

و ظاهر اين است كه مراد فقها هم در اينجا كه مى‌گويند ” منصرف مى‌شود به نصف مملوك ” صورت علم به اشتراك و تذكر است.

پس خوب تأمل كن عبارت علامه و فخر المحققين و مسالك را تا بفهمى‌ كه چنين است يا نه.

و حكايت صلحى‌ كه اين