آفرینش های هنری در نهج البلاغه-ج1-ص90
شیبانی شعری را با توجّه به ساخت نازیبا ولی معنای خوب آن، نیکو شمرده است، گفت: « معانی در دسترس همگان است و عرب و عجم، بدوی و شهری آن را می دانند. ارزش یک اثر در استواری وزن، گزینش واژگان، روانی و گره لفظی و معنایی نداشتن و طبع شاعرانه و زیبایی سبک شناسی است؛ لذا شعر گونه ای صنعت، بافت و تصویرگری است ».[1]
از سخن جاحظ چنین استنباط می شود که وی از اهمیت معنا کاسته و جانب لفظ را گرفته است؛ در صورتی که چنین نیست و از نظر برخی از معاصران، « عبارت جاحظ درباره تصویر، هم شامل لفظ می شود و هم معنا؛ به عبارتی ساخت و محتوا ».[2] این موضع گیری جاحظ به معنای هم رأیی با آنچه امروزه در فرمالیسم مطرح است که تنها متن و ساختار آن را در آفرینش معنا اصل و پایه می دانند، نیست؛ اما دیدگاه وی همچنان ارزشمند است؛ زیرا در زبان ادبی چگونه گفتن مهم است، نه چه گفتن؛ به تعبیر دیگر در زبان ادبی، خودِ زبان موضوعیت دارد. جاحظ خود واقف بود که بدون معنا متن شکل نمی گیرد و ساخت و محتوا دو عنصر درهم تنیده در متن ادبی هستند و تفکیک آن دو امکان پذیر نیست.
ناقدان پس از جاحظ با اندک تغییری در تعابیر او، سخنان او را تکرار کرده اند؛ از جمله قدامة بن جعفر ( م. 327ق ). قدامه کتابی دارد به نام نقد الشعر همان طور که از نام آن پیداست، در پی تبیین و تحلیل مؤلفه های شعر و تعریف آن است. او هم می گوید: « معنا نزد شاعر است و در هر حوزه ای که دوست دارد، می تواند سخن بگوید، بی آنکه در داشتن معنا احساس نیاز نماید. معنا، ماده و اصل شعر است و خود شعر، صورت ( شکل ) آن. شعر هم