آفرینش های هنری در نهج البلاغه-ج1-ص68
بنا بر آنچه گفته شد، هنر و ادبیات بیش از آنکه منشأ آموزش و تعلیم و فراگیری داشته باشند، به الهام و شهود و غریزۀ تقلید باز می گردند؛ به همین جهت نوعی معرفت و آگاهی هستند؛ ولی نه به معنایی که در علم و فلسفه حاصل می شود؛ به همین روی دیدگاه ها در باب نسبت هنر و ادبیات با حقیقت، در نقد جدید چنین طراحی شده است: 1. ادبیات با حقیقت رابطه دارد. 2. ادبیات با حقیقت رابطه ندارد.
در دیدگاه نخست، به سان افلاطون برآن اند که شعر ناشی از الهام است و شاعر از این طریق به دانشی فراتر از عقل دست می یابد؛ به عبارت دیگر شاعر به جای تکیه بر عقل و تجربه – که شیوه اهل علم است، از راه قوه خیال به دانشی دست می یابد که فراتر از دانش محدود عقل است، اما پرسش اصلی در این میان آن است که آیا بر معرفت و دانشی که شاعر و هنرمند می آفریند، می توان نام دانش اطلاق کرد ؟ این پرسش از اینجا سرچشمه می گیرد که زیستن در یک جهان الهامی و تجربه کردن آن یک چیز است و شناخت و علم چیز دیگر؛ به همین روی این گروه معتقدند، آنچه در ادبیات مطرح است، حقیقت قضیه وار است. این صاحب نظران خود به دو گروه تقسیم می شوند: طرفداران حقیقت عریان و طرفداران حقیقت ضمنی.
منظور از حقیقت عریان حقیقتی است که به امور واقعی و آنچه در عالم خارج به واقع یافت می شود، می پردازد؛ اما حقیقت ضمنی در حوزه متون ادبی جای می گیرد و لذا درباره ادبیات می توان گفت: « ادبیات عبارت است از کاربرد زبان به گونه ای که بخش بزرگی از معانی آن را معانی ضمنی تشکیل می دهد؛ اما در نوشته های علمی تقریباً هیچ معنای ضمنی وجود ندارد ».[1]