آفرینش های هنری در نهج البلاغه-ج1-ص62
فلسفه هنر، آفرینش را همراه با آزادی می آورند و در تفسر نسبت آزادی با آفرینش می گویند: « مفهوم آزادی مستتر در اندیشیدن درباره هنر، در جملگی وجوه آن ( آفرینش گری هنرمند، سنجشِ خودآیین آثار مربوط به هنرهای زیبا، تخیل مشتغل در تجربه آثار هنری ژرف و حیرت آور ) عبارت است از مضمونِ مربوط به قدرت و آزادی خدا برای آفریدن یا ایجادکردن جهان ».[1]
این گونه نسبت برقرارکردن میان آفرینش گری و آزادی و پیوند آن دو با مفهوم خداوند، بدان جهت است که در فلسفه افلاطون مسئله الهام در هنر و شعر مطرح می شد؛ چنان که سقراط درباره شاعران می گفت: « سرایش آنان به واسطه هنر نیست؛ بلکه به واسطه ” قدرت ربوبی ” است ».[2] از نظر افلاطون هم، حالت پایانی، رفتن به جهان مُثُل ( جهان فوق محسوسات مشترک ) است؛ یعنی آدمی زیبایی های زمین را نردبان صعود به بالاتر قرار می دهد. طالب زیبایی از جمله صور زیبا به سمت کردارهای زیبا و پندارهای زیبا پیش می رود؛ آن قدر که به زیبایی مطلق برسد و بداند که جوهر آن چیست تا وصول زیبایی شیوه کار معقول است؛ ولی تجربه خود زیبایی غیرمعقول است؛ « بینش » است و « تقرّب جویی ».[3] الهام مفهوم مشترک در فلسفه افلاطون و سقراط است. آفرینش گری زمانی رخ می دهد که هنرمند یا شاعر مُلهَم باشد. افلاطون می گفت: « کسانی خلّاق اند که ” بینش ” زیبایی را تجربه کرده باشند؛ اینان اند که به فناپذیری نایل می شوند و جانشان آبستن مُثُل است. مُلْهم که می شوند، به هنرهای خلّاق دست می یازند و بدین وسیله عدم پا به عرصه