مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص263
همانند چنين اسطوره هايى، كم و بيش، در مورد همه حقايق تاريخى رقم خورده است. هر قومى، براى خود، تصويرى از خلقت آدم و حوادث پيرامون آن آفريده است و كتب تفسير ما سرشار از همين وهم بافى ها گشته اند. اندوهگنانه، برخى از اين افسانه ها در لباس روايت و نقل معصوم به كتاب هاى ما راه يافته اند و براى گروهى، دين در همين حرف ها خلاصه مى شود. «ابن خلدون» در اين باب، تحليل ارجمندى دارد: سبب اين امر آن است كه عرب اهل كتاب و علم نبود و بدويّت و نانويسى بر اين قوم غلبه داشت. پس هرگاه همچون ديگر اقوام انسانى، اشتياق مىورزيد كه از اسباب آفرينش و پيدايش هستى آگاه گردد، به سراغ اهل كتاب مى رفت… و اهل كتاب، همان يهوديان بودند و نصرانيانِ تابع ايشان… اين اهل كتاب آن گاه كه اسلام آوردند، جز در احكام شرعى، بر ديگر دانش هاى خود باقى ماندند… و به اين ترتيب، كتب تفسير از منقولات ايشان سرشار گشت. و چون اين امور از احكام عملى نبود، به دنبال تعيين درستى و نادرستى آن ها برنيامدند.(1)
همان قدر كه آن افسانه هاى اسرائيلى و ناصواب با عقل و خرد سليم ناسازگارند، نگاه قرآن به قصّه آفرينش آدم با دانش مى سازد و هيچ طعنى بر آن وارد نيست، در نگاه قرآن، انسان از طين (= خاك) آفريده شده است; خاكى كه به صَلْصال (= گلِ خشك) و آن گاه حَمَأ مَسْنون (= گِلِ سياه و بدبو) تبديل گشته است و سپس حيات آدم از آن شكل گرفته است.(2) يعنى همين تعفّن كه در خاك پديد
1. مقّدمه ابن خلدون، ص 415. 2. حجر / 26 و 28 و 33.