مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص129
بيجاست و هرگز نمى توان بر اين شعبده بازى ها در هنر و ادبِ نو نام هنر نهاد، بايد گفت به فرض كه هنر در رهنِ نماد باشد، هرگز نبايد قرآن و قصّه هايش را دستمايه چنين آموزه هايى كرد.
براى آن كه زيان چنين برداشتى فاش گردد، كافى است نگاهى داشته باشيم به نمونه اى از تفسيرى مبتنى بر نگاه نمادين به قرآن. در اين تفسير، «يأجوج» و «مأجوج» كه در قصّه «ذوالقرنين» آمده اند، بى هيچ شاهد و دليلى چنين معنامى شوند: يأجوج و مأجوج دو امّت هستند كه هريك، خود، چهار هزار امّت است. و از هر امّت مردى نمى ميرد مگر اين كه ببيند هزار مرد از نسلش شمشير برگرفته است. و آن مردان، خود، سه گونه اند: گونه اى با قدّى صدوبيست ذراعى، گونه اى با طول و عرض صدوبيست ذراعى … و گونه اى … خورنده فيل و حيوانات وحشى و خوك.(1) همين مفسّر درباره «حمل كنندگان عرش» مى نويسد: برخى از حمل كنندگان عرش به چهره انسانند و برخى به چهره عقاب و برخى گاو و برخى شير.(2) اين نگرش، محدود به مفسّرانى از اين قبيل نيست. تفسيرگرى همانند «زمخشرى» نيز با آن كه حسّ بلاغىِ سليمى دارد، گاه به همين تأويل هاى نمادين دست آويخته است. در قرآن آيه اى است كه از پيامبر و مؤمنان چنين سخن مى گويد: وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجيلِ كَزَرْع اَخْرَجَ شَطْئَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى