هنر-ج1-ص36
اى نويسنده ! فيلمساز ! نمايشنامه نويس ! تو اگر واقعا مى خواهى براى اين
انقلاب و با مردم باشى ، ايدئولوژى اين مردم را بفهم و با اين ايدئولوژى حركت
كن و شاعر مردمى و هنرمند مردمى باش . اما اينكه تو بخواهى در برج عاج خودت
بنشينى و همان ذهنيات قديمى را مطرح كنى ، از مردم جدا مى مانى و منزوى مى شوى ،
و چون اين حكومت ، حكومتى مردمى ست وقتى از مردم جدا شدى از همه جا منزوى و
بيگانه خواهى شد . ( 1 )
. . .
جزو نامه هايى كه برايم آمده بود ، يك نامه از شاعر معروفى بود ، نمى خواهم
اسمش را بياورم . . . او ضمن تقدير از اينكه شما به شعر پرداخته ايد . . . از
باب گله نوشته بود كه ما بعد از انقلاب شعرهايى گفتيم و چنين و چنان . . . و كسى
به سراغمان نيامد . . . وقتى به شعرش نگاه كردم ديدم در همان شعرها نويد مى دهد
كه اين خزان خواهد گذشت ! . . . من به يكى از برادران گفتم در جوابش
بنويسد : تو اينقدر ديد ضعيفى دارى كه گمان مى كنى حالا دوران خزان است ، و اين
بهارى را كه دميده نمى بينى . . . آنوقت گله مى كنى كه چرا از مردم جدا هستم .
بهار آمده منتها بهارى ست كه دست تطاول گلچين در آن بيداد مى كند ، لذا كارى كه
بايد كرد اينست كه بايد رفت جلو دست گلچين را گرفت و الاغى را كه در ميان
گلزار افتاده ، بيرون كرد ، نه اينكه منكر وجود بهار شد . بهار با همه ى سرسبزى
و زيبايى دميده ، لكن تو نمى توانى آنرا ببينى ، يا اينكه گفته اى : صبح خواهد
دميد ! اين چه ديدى ست كه صبح دميده را نمى توانى ببينى ؟ ! . . . او مجددا
نامه نوشت و خيلى خوشحال شده بود و توضيحاتى داد . . . و آن برادر ما هم مجددا
در
1 ) – گفتگو با اعضاى([ واحد فرهنگى روزنامه جمهورى اسلامى]( ، 26 / 11 / 1360
.