پایگاه تخصصی فقه هنر

الگوهای رفتاری امام علی (ع) و علم و هنر-ج1-ص81

حضرت پس از سؤ الات مختلف ، دستور داد در ميان خيمه اى تشتى را پُر از لَجَنِ مخصوص نموده و آن دختر را بر روى همان طشت قرار دادند و مدّتى را به همان صورت نگهداشتند.

ساعتى نگذشت كه ناگهان ديدند ((زالوى بزرگى )) از او خارج شده و بر روى طشت افتاد!!.

از ديدن چنين منظره اى همگى تعجّب كرده و از آن بزرگوار توضيح خواستند.

حضرت على عليه السلام فرمود:

روزى كه اين دختر براى غسل حيض از خانه خارج شده و در چشمه اى آبتنى مى كرد، در آن هنگام زالوى كوچكى وارد رَحِم او گرديده و روز به روز بزرگتر شده و شما چنين تصوّر كرده ايد كه او خيانت كرده است .

و چون زالو به اين نوع لجن ها علاقه زيادى دارد از استشمام بوى آن از رحم خارج شد و چنانچه ملاحظه مى كنيد شما را از تشويش و بدگمانى نجات داد. (355)

برادران چون اين معجزه و كرامت شگفت را از آن بزرگوار ديدند، گفتند:

تو خداى ما هستى و كسى جز خدا از غيب اطّلاعى ندارد!

حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام شديدا با آنان برخورد كرد و فرمود:

پيامبر خدا صلى اللّه عليه واله به من خبر داده است كه ماجراى شما در چنين روزى و در همين ماه و همين ساعت اتّفاق خواهد افتاد.

و بدينوسيله آنان را از انحراف فكرى در مورد توحيد، و هم از سوء ظن در مورد خواهرشان نجات داد.

3 اثبات مادر بودن زنى جوان

روزى جوانى در خلافت خليفه دوم به پيش او آمده و عرضه داشت :

فلان زن مادر من است و او مرا از فرزندى خود مى راند!!

و از خليفه دوم خواست كه به اين قضيّه رسيدگى كرده و حكم خدا را صادر كند.

خليفه دوم ، مادر آن جوان را احضار كرده و از او پرسيد:

چرا فرزند خود را منكر شده و از خود مى رانى ؟!

زن گفت :

من اساسا اين جوان را نمى شناسم ، و تا بحال ازدواج نكرده ام تا فرزندى داشته باشم !!

براى اين كار و ادّعاى خودش چهار نفر از برادرانش را كه به همراه داشت ، براى شهادت آورد.

آنان همراه با قَسَم هاى شديد خود شهادت دادند كه خواهر آنان هنوز ازدواج نكرده است و اين جوانِ مدّعى را نمى شناسند!

زن اضافه كرد كه :

او مى خواهد آبرو و شخصيّت خانواده ما را لكّه دار سازد!!

خليفه دوم از داورى فروماند و نمى دانست چه كار كند!

امام على عليه السلام فرمود:

اجازه مى دهى من در ميان آنان قضاوت كنم ؟

خليفه دوم جواب داد:

چگونه اجازه ندهم در حالى كه از پيامبر خدا صلى اللّه عليه واله شنيدم كه فرمود:

اَعْلَمُكُمْ عَلِىّ بن ابي طالِب

((داناترين شما على بن ابيطالب است .))

و به اين ترتيب حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در مقام قضاوت قرار گرفته و فرمود:

امروز قضاوتى را به اجرا در مى آورم كه مورد رضايت خداوند متعال است كه دوست من رسول خدا صلى اللّه عليه واله آن را به من تعليم فرموده است .

آنگاه آن زن و جوان را احضار فرمود،

آنان آنگونه كه در برابر خليفه جواب داده بودند، به حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز جواب داده و برادران زن نيز با همان كيفيّت شهادت دادند!.

چون امام على عليه السلام سخنان آنان و شهود را شنيد، خطاب به زن فرمود:

آيا شما سرپرستى داريد؟

زن جواب داد:

برادرانم وكيل من هستند.

حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام خطاب به برادران فرمود:

آيا شما مرا در مورد امر خواهرتان وكيل قرار مى دهيد؟

عرض كردند: بلى .

حضرت پس از گرفتن وكالت از آنان به اين صورت قضاوت كرد:

اى حاضرين شما شاهد باشيد كه من اين زن را در برابر چهارصد درهم به عقد اين جوان در آوردم ، و مهريّه آنان را از مال شخصى خودم مى پردازم .

و دستور داد قنبر پولها را حاضر كرده ، تحويل آن جوان دهد.

و به آن جوان نيز امر فرمود:

اين پولها را در اختيار اين زن قرار داده ، و دست او را بگير و تا زفاف و غسل جنابت را انجام نداده اى ، پيش من نيا.