حرمت مجسمه سازی و نقاشی-ج1-ص22
ششمين دليل شيخ انصارى بر حرمت نقاشى روايت اصبغ بن نباته بود.
بحث سندى: در مباحث گذشته به همه مآخذ اين حديث اشاره كرديم و با ذكر سند آن، روشن شد كه در تمامى مآخذ، حديث به يك سند نقل شده است: ابن سنان و ابى الجارود.
ابن سنان، مشترك بين عبدالله و محمد است. چون معلوم نيست مراد عبدالله است كه توثيق شده يا محمد كه توثيق نشده، مى شود مجهول.
و امّا روى مبناى كسانى كه محمدبن سنان را موثق مى دانند، مشترك بودن ضررى نخواهد داشت، چون هر كدام كه باشد ثقه است.
امّا به ابى الجارود، يعنى زيادبن منذر ابوجارود همدانى خارفى اعمى.
بنابر نظر شيخ طوسى در فهرست، زيدى مذهب است و فرقه زيديه جاروديه، منسوب به اوست. يعنى وى، رأس و اصل اين فرقه گمراه است.
در طعن و مذمت او، رواياتى وارد شده است.
از اين روى، بسيارى از علما، او را تضعيف كرده اند. ولى آقاى خويى، روى مبناى خاصى كه داشته به توثيقات عامه ابن قولويه در كامل الزيارات و على بن ابراهيم قمى، اعتماد مى كرده است. به خاطر اين كه ابى الجارود در اسناد كامل الزيارات و تفسير على بن ابراهيم قمى واقع شده و شيخ مفيد به وثاقت و جلالت او گواهى داده، ايشان، وى را توثيق كرده است178.
لكن با توجه به اشكالى كه بر اين مبنى وارد است و خود آقاى خويى هم، چنانكه يادآور شده ايم، از اين مبنى برگشته است. اعتماد به روايت ابى الجارود براى اثبات حكم الزامى مانند: حرمت، مشكل است، مگر اين كه در حدّ مؤيد مورد يا براى اثبات كراهت و استحباب روى قاعده تسامح در ادله سنن، بنابر بعضى اقوال، مورد استفاده قرار گيرد.
از اين روى، علامه مجلسى در طهارت بحار، به اين مطلب تصريح كرده است:
(نعم يصلح مؤيداً لاخبار أخر وردت فى كل تلك الاحكام ولعله يصح لاثبات الكراهة او الاستحباب وان كان فيه ايضاً مجال مناقشة179.)
آرى، حديث ابى الجارود به عنوان مؤيد براى اخبار ديگرى كه در هر يك از احكام موجود در اين حديث وارد شده اند، به درد مى خورد و شايد براى اثبات كراهت و استحباب هم بشود از آن استفاده كرد، هر چند از اين جهت هم خالى از اشكال نيست.
در هر صورت، ظاهر سخنان گروهى از فقهاء اين است كه ضعف ابى الجارود مورد اتفاق همه اصحاب است، پس حديث از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد است.
محقق در كتاب معتبر، پس از نقل اقوال درباره معناى اين حديث مى نويسد:
(قلت: هذا الخبر رواه محمدبن سنان عن ابى الجارود عن الاصبغ عن على عليه السلام و محمدبن سنان ضعيف وكذا ابوالجارود فاذن الرواية ساقطة، فلاضرورة الى التشاغل بتحقيق نقلها180.)
با توجه به اين كه راوى خبر محمدبن سنان و ابى الجارود است و هر دو ضعيف هستند، روايت از درجه اعتبار ساقط و غير قابل اعتماد است، از اين روى، ضرورتى ندارد كه مشغول تحقيق نقل و معناى حديثى بشويم كه اعتبارى ندارد.
گروهى از فقيهان ضمن اعترافِ به ضعف سند حديث، درستى صدور آن را از راه ديگرى خواسته اند اثبات كنند. گفته اند:
(اشتغال علماء به بحث از معناى حديث، دليل بر اعتبار آن است. اگر علما، اين حديث را معتبر نمى دانستند، اين همه به بحث و گفت وگو درباره معناى آن نمى پرداختند.)
شهيد اوّل، در كتاب ذكرى، پس از آن كه محمدبن سنان و ابى الجارود را تضعيف مى كند و حديث را از نظر سند ضعيف مى شمارد، سخن محقق را در ردّ اين حديث، مورد مناقشه قرار مى دهد:
(قلت: اشتغال هولاء الافاضل بتحقيق هذه اللفظة مؤذن بصحة الحديث عندهم وان كان طريقاً ضعيفاً كما فى احاديث كثيرة اشتهرت وعلم موردها وان ضعف اسنادها. فلايرد ما ذكره فى المعتبر.)
پرداختن اين همه علماء به بحث و تحقيق درباره معناى اين حديث، حكايت از آن مى كند كه حديث پيش آنان، صحيح بوده، گرچه سند آن ضعيف است. بنابراين، ضعف سندى ضررى ندارد، در صورتى كه علماء او را صحيح دانسته اند. پس اشكال محقق در معتبر، كه حديث از درجه اعتبار ساقط است، وارد نيست.
صاحب حدائق182 و صاحب جواهر183، سخن شهيد را پذيرفته اند و گفت وگوى علماء را راجعِ به معناى حديث، علامت درستى و اعتبار آن دانسته اند.
گويا، مراد شهيد و صاحب حدائق و صاحب جواهر و… اين است كه بحث و تحقيق علما در باره معناى حديث، شهرت عملى محسوب مى شود و شهرت عملى قدماى اصحاب، جبران كننده وهن و ضعف سند است.
اين سخن ناتمام است; زيرا قدماى اصحاب برابر حديث عمل نكرده اند، تا شهرت عملى شكل گرفته باشد، بلكه قدماى اصحاب به بحث و بررسى درباره معناى حديث و احتمالات آن پرداخته اند، با قطع نظر از درستى و نادرستى سند.
اين امرى است در ميان علما معمول و متعارف. بر سبيل اتفاق، همين احتمالى را كه يادآور شديم، در كلمات علامه مجلسى نيز يافتيم:
(وما ذكره القوم من التفسيرات و التأويلات لايدل على تصحيحها والعمل بها184.)
تفسيرات و تأويلاتى كه اصحاب براى حديث ذكر كرده اند، دليل بر اعتماد بر حديث و عمل به آن نيست.
محقق سبزوارى نيز در ذخيره، همين نظريه را تقويت كرده و اشتغال علما را به بحث از حديث، علامت درستى آن، پيش آنان ندانسته است. بنابراين، سخن محقق در معتبر در بى اعتبارى حديث، معتبر است.
بحث دلالى: از مجمل ترين و پراحتمال ترين احاديث، چه از جهت تصحيف و تحريف الفاظ و چه از حيث معنى و ظهور و دلالت، اين حديث است.
در فراز مورد بحث: (من مثّل مثالاً) هيچ يك از محدثان و صاحبان جوامع روايى، مانند: شيخ صدوق و شيخ طوسى و علامه مجلسى و خيلى از فقها، چون صاحب جواهر و… ملتزم به معناى ظاهرى حديث نشده اند. چون بين حكم شديد اللحنى مثل خروج از اسلام با موضوع صورتگرى و مجسمه سازى به معناى متعارف در بين مسلمانان، تناسبى نيست.
از اين روى، با در نظر گرفتن مناسبت حكم و موضوع و عدم التزام به معناى ظاهرى حديث، در صدد توجيه و تأويل آن برآمده اند و براى حديث تفاسير و وجوهى ذكر كرده اند:
1. شيخ صدوق، در من لايحضره الفقيه، پس از نقل حديث در مقام بيان معنى و توجيه آن مى نويسد:
والذى أقوله فى قوله عليه السلام: من مَثَّل مِثالاً. يعنى به انه من أبدع بدعة ودعا اليها او وضع ديناً فقد خرج من الاسلام. وقولى فى ذلك قول أئمتى عليهم السلام فان أصبتُ فمن اـ على السنتهم وإن أغطأتُ فمن عند نفسى186.)
كسى كه بدعتى بگذارد و مردم را به سوى آن فرا خواند، يا، دين و آيينى درست كند، از اسلام خارج است و آنچه را در تفسير حديث گفتيم، بر گرفته از سخنان ائمه دين(ع) است. اگر اين برداشت صحيح باشد، لطف خداست كه از زبان ائمه(ع) دريافت كرده ام و اگر اشتباه باشد، مربوطِ به برداشت غلطِ خود من است.
شيخ صدوق، در معانى الأخبار، تفسير اين جمله را از امام صادق(ع) چنين نقل مى كند:
(انه قال: من مثّل مثالاً او اقتنى كلباً فقد خرج من الاسلام. فقيل له: هلك اذاً كثير من الناس! فقال عليه السلام: ليس حيث ذهبتم انما عينت بقولى: من مثَّل مثالاً من نصب ديناً غير دين اـ و دعا الناس اليه. الخبر187.)
امام فرمود: هر كس صورتى تصوير كند، يا سگى نگهدارد، از اسلام خارج است.
شخصى عرض كرد: بنابراين، پس خيلى از مردم از دين خارج و اهل هلاكت هستند.
امام فرمود: مراد من اين نيست كه شما برداشت كرديد. بلكه مراد از تمثيل اين است كه كسى دين دروغين بر پا كند و مردم را به آن فراخواند و با اين عمل، انحراف و فساد ايجاد كند.
بنابراين، معناى سخن شيخ صدوق در شرح حديث، من لايحضره الفقيه، برگرفته از اين حديث است و سخن صاحب حدائق در توجيه عبارت صدوق محل تأمل است.
راستى درك معانى كلام و روايات ائمه(ع) هنرى است كه از عهده هركس ساخته نيست. از اين روى، امام(ع) مى فرمايد:
(هر كسى را فقيه نمى دانيم، فقيه كسى است كه به تعاريف و كنايات و اشارات و رموز سخنان ما آشنا باشد.)
صاحب جواهر مى نويسد:
(خداوند به ما توفيق فهم زبان روايات ائمه(ع) را كه معناى حقيقى فقاهت است، مرحمت فرمايد.)
تفسير حديث كتاب فقيه، توسط حديث كتاب معانى الاخبار، يك بحث كليدى پرثمر و مباركى است كه از مباحث آينده مى تواند بسيار روشنگر و راه گشا باشد.
بسيارى از محدثان و فقهاء درباره معناى اين حديث سخنان خوبى دارند188 كه مطالعه آنها كارگشا خواهد بود.
در هر صورت، عبارت: (من مثّل مثالاً) داراى احتمالات و توجيهات زيادى است:
1. مراد از تمثيل مثال، بدعت گذارى و فتنه فكرى باشد، چنانكه شيخ صدوق معنى كرده است.
2. غرض از آن، بر پايى دين جديد و ايجاد انحراف اعتقادى و فرهنگى باشد، همان گونه كه در روايت معانى الاخبار بود.
3. هدف از آن، مجسمه سازى بتها و هياكل عبادت و ترويج شرك و بت پرستى باشد.
4. معناى حديث اين باشد كه مرد متكبر و ديكتاتورى را عَلَم كنند و در برابر او به تعظيم و كُرنش بايستند.
علامه مجلسى اين دو احتمال اخير را در بحار يادآور شده است:
(ويحتمل ان يكون المراد بالمثال الصنم للعبادة وربّما يقال: المراد به اقامه رجل بحذاء كما يفعله المتكبرون189.)
در تمام اين احتمالات، اخذ به ظاهر حديث نشده، بلكه اينها همه تأويل و توجيهاتى هستند و خود اين شاهد بر اين است كه اين ظاهر،مراد نيست.
سخن صاحب جواهر190 در تأويل و تفسير حديث و اعراضِ از عملِ به ظاهر آن، در خور درنگ و دقت است.
با توجه به مطالبى كه در معناى حديث يادآور شديم، مسلّم شد كه مراد از تمثيل مثال، مجسمه سازى به معناى متعارف در بين مسلمانان نيست. ديگر هيچ نيازى نداريم كه خروج از اسلام را حكمى بدانيم نه حقيقى، يا براى اسلام مراتب و درجاتى قائل شويم و بگوييم: مجسمه سازى سبب خروج از بعضى از مراتب اسلام مى شود، نه از اصل اسلام; زيرا تمام اين توجيهات فرع بر اين است كه بپذيريم حديث، ظهور در حرمت مجسمه سازى و نقاشى، به معناى متعارف در عصر ما دارد، چنانكه اين توجيهات را بعضى از فقهاء كرده اند.
خروج از اسلام حقيقى، مساوى با كفر و شرك است، لكن در صورتى كه انگيزه از مجسمه سازى و نقاشى دين تراشى و بدعت گذارى و ترويج بت پرستى و شرك باشد.
اما اگر بر مجسمه سازى و نقاشى، هيچ يك از اين عناوين منطبق و صادق نباشد، اصلاً خروج از اسلام صدق نمى كند، تا مجبور به تأويل شويم كه خروج حكمى است نه حقيقى، يا خروج از بعض مراتب اسلام است، نه از اصل اسلام. نتيجه مباحث و تحقيقات ما اين شد كه اين حديث، صلاحيت ندارد كه دليل و مدرك حرمت مجسمه سازى باشد، تا چه رسد به دلالت كردن بر حرمت نقاشى كه مدعاى شيخ است.