جامع الشتات-ج4-ص555
وآنچه به گمان حقير مى رسد اين است كه مراد از (ر آهن) در حديث محض ديدن به چشم نباشد.
بلكه كنايه است از معرفت حال بنات في الجمله، هر چند به همين قدر باشد كه مى داند كه سه دختر دارد يكى بزرگ ويكى كوچك ويكى وسط.
كه اين قيد از براى تصحيج عقد باشد وعقد هم با وجود عدم تسميه يكى از آنها قابليت تعيين داشته باشد، مثل (زوجتك ابنتى)، كه چون (اضافه) ظاهر در (عهد) بلكه حقيقت در آن است دلالت بر تعيين دارد (بخلاف اين كه بگويد: زوجتك بنتا من بناتى.
)
پس در اين صورت چون پدر ايجاب عقد مىكند وامر ايجاب با او است واو اعرف است به آنچه قصد كرده، پس قول اب مقدم است، چون در معنى منكر است.
هر چند قبول هم از فعل زوج استواو اعرف است به قصد خود وليكن چون ايجاب مقدم است بر قبول پس التفاتى به جانب قبول نمىشود مادامى كه فارغ نشويم از تحقق حال ايجاب.
پس گويا كلام مبتنى بر اين معنى باشد كه قول منكر مقدم است نه از راه اين كه از راه تفويض امر است به پدر، كه قابل منع باشد [ به اين ] كه رؤيت بمجردها دلالت بر تفويض نمىكند.
پس بنابر اين محتاج به يمين خواهد بود.
وحديث هم منافاتى با قواعد واصول ايشان نخواهد داشت.
وبه هر حال ترك عمل به حديث صحيح معمول به اكثر اصحاب، به غايت مشكل، و حمل آن بر تفويض امر به پدر هم مشكل است.
پس اولى عمل به مقتضاى حديث است با حمل (راهن) بر معنى (عرفهن في الجملة).
هر گاه اين را دانستى مىرويم بر سر سؤال ومى گوئيم كه: ظاهر اين است كه اين از فروع مسأله دوم نيست.
زيرا كه مفروض اين است كه عقد را پدر نكرده واذن از دختر گرفته شده وتعيين شخص هم شده، به سبب اذن گرفتن از آن دختر معين.
زيرا كه مراد از تسميه در حديث تعيين بر وجهى است كه مميز باشد از غير هر چند به خصوص اسم بردن نباشد.
با وجود اين كه در اينجا فاطمه نام هم مذكور است.
وداخل مسأله اولى بودن معلوم نيست.
زيرا كه از سؤال معلوم مىشود كه دخترى را كه مىخواسته بگيرد بالغه رشيده بوده وموقوف بوده است عقد او بر اذن خواستن از آن.
واز ظاهر سؤال معلوم مىشود كه مسامحه در توكيل شده، يا وكيل مسامحه در مقتضاى نفس معنى وكالت كرده قطع نظر از مخالفت مقتضاى وكالت صحيحه.
زيرا كه ظاهر سؤال اين است كه زوج به كسى گفته كه برو (دختر فلانى را كه به من وعده كرده بعد از حصول رخصت از او، از جانب من قبول نكاح كن).
و در اين