پایگاه تخصصی فقه هنر

جامع الشتات-ج2-ص374

مال موجود خود.

واگر بگوئى‌ چه مى‌شود كه عوض مال موجود را بدهد به صاحب عين تالفه كه الحال مالك مال موجود است، وآن را بگيرد.

گوئيم كه او را چه تسلط بر مال غير؟! واين محتاج است به بيع و معاملهء جديده.

وآن موقوف است بر تراضى‌.

و به هر حال جمع ما بين عوض و معوض لازمهء قول به رجوع است.

وآن صورتى‌ ندارد.

بلى‌، بنابر قول به اينكه معاطات افاده بيش از اباحه نمى‌كند، جايز است رجوع به عين موجود، از براى‌ صاحب اول.

بيش از اين نيست كه چون صاحب عين تالفه اباحهء آن را بدون عوض نكرده، بايد عوض تالف را به او رد كند.

و در اينجا جمع ما بين عوض و معوض در ملك واحد نمى‌شود.

زيرا كه در اينجا قبل از تلف ملك او نشده بود و بعد از تلف چيزى‌ باقى‌ نمانده كه ملك او باشد.

يا لازم آيد جمع ما بين عوضين در ملك شخص واحد.

واين منافى‌ استحقاق عوض نيست.

به جهت آنكه اباحه بى‌ عوض نكرده بود، و مستلزم بقاء ملكيت نيست كه بگوئى‌ شيئ تالف قابل ملكيت نيست پس ملك مالك اول هم نيست.

و اما هر گاه بعض احد عين‌ها تلف شود، يا بعض هر يك، پس باز كلام همان است كه مذكور شد نسبت به مقابل تالف.

كه بنابر قول به افاده ملكيت رجوع نمى‌تواند كرد.

چون لازم مى‌آيد جمع ما بين عوض و معوض.

ودر صورت تلف بعض هر يك هم فرقى‌ نيست ما بين آنكه آنچه تلف شده از هر يك متساوى‌ باشند يا متفاوت.

پس در متساوى‌ اشكالى‌ نيست.

و در متفاوت در قدر زايد تالف، باز حكم لزوم است.

چنانكه گفتيم.

و بعضى‌ گمان كرده‌اند كه جايز نيست رجوع مطلقا، مثل تلف جميع.

چون رجوع كردن هر يك به حق خود ممتنع است.

زيرا كه موجب ” تبعض صفقه ” و ضرر مى‌شود.

وآن مندفع مى‌شود به اينكه لزوم تبعض صفقه منشأ امتناع رجوع كردن نمى‌شود، بيش از اين نيست كه به سبب تبعض صفقه خيار فسخ از براى‌ طرف ديگر حاصل مى‌شود، و در قدر فايت رجوع به مثل يا قيمت مى‌شود.

واما ضرر، پس آن مستند است به تفصير خود كه به عنوان صيغه معامله نكرده كه لازم شود.

پنجم: منتقل شدن از ملك در معنى‌ تلف است.

خواه به عنوان عقد لازمى‌ مثل بيع