پایگاه تخصصی فقه هنر

امام علی و علم و هنر-ج1-ص132

اي زن يادت هست که شبي براي رفع حاجت از خانه خارج گشتي و در خارج خانه، پسرعمويت به تو حمله نموده و با زور و کراهت و اجبار با تو نزديکي کرد؟!!

و آيا يادت هست که تو اين واقعه را از پدرت پوشاندي، ولي آن را در اختيار مادرت قرار دادي؟

در حالي که زن همچنان مبهوت و متحيّر مانده بود، و از آگاهي آن حضرت تعجّب مي کرد گفت: آري حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام همچنان ادامه داد:

آيا تو بياد داري که موقع زايمان به طور مخفي مادرت تو را از خانه خارج کرده و در کنار ديوار بچّه ات را به دنيا آورده، و سپس بچّه را به پارچه اي پيچيده و در همانجا گذاشتيد؟

آيا به ياد داري هنگامي که از آنجا برمي گشتيد ديدي که که سگي به بچّه ات نزديک شد، و شما سنگي را برداشتيد و به سوي سگ انداختيد ولي آن سنگ به سر بچّه ات اصابت کرد؟!

و سپس دوباره با مادرت برگشتيد، و مادرت سر بچّه را که مجروح شده بود با پارچه اي بست؟

زن آنچنان متعجّب بود که نمي دانست چه بگويد!

تا اينکه امام علي عليه السلام فرمود:

چرا خاموشي؟ چرا حرف نمي زني؟

زن گفت:

يا علي! تمام حرف هاي شما صحيح است، ولي جز مادرم از اين واقعه کسي اطّلاع نداشت و من نمي دانم که شما از کجا اين اخبار را به دست آورديد؟!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

خداوند همه اين علوم و اخبار را در اختيار من قرار داده است.

و ادامه داد:

شما هنگامي که از کنار بچّه تان برگشتيد، فلان قبيله آمده و بچّه را برداشته و او را بزرگ کردند، و به همراه خود او را به کوفه آوردند، و اين شوهرت همان بچّه تو مي باشد!!

آنگاه امام علي عليه السلام خطاب به آن جوان فرمود:

سَرَت را باز کن.

چون جوان سَرَش را باز کرد، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام جاي زخم دوران نوزادي را به زن نشان داد! و اضافه کرد:

اين جوان فرزند تو مي باشد، و خداوند نخواسته است گرفتار حرام شويد.

فَخُذي وَلَدَکِ وَ انْصَرِ في فَلا نِکاحَ بَيْنَکُما

«اين جوان را ببر، فرزند تو است که هرگز با همديگر حقّ ازدواج [352] نداريد.»

اثبات پاکدامني دختري جوان

چند برادر از مردم شام در اثر ضعف ايمان، و عدم تعهّد به مسائل اسلامي، به تنها خواهر خود اينگونه پيشنهاد کردند: