پایگاه تخصصی فقه هنر

امام علی و علم و هنر-ج1-ص131

چون امام علي عليه السلام کوفه را مرکز حکومت خويش انتخاب کرد، افراد زيادي از شهرهاي ديگر به آن شهر کوچ نموده، و در کنار آن حضرت زندگي مي کردند.

در اين ميان جواني نيز از اطراف کوفه به اين شهر وارد شد و در آن استقرار پيدا کرده با دختري ازدواج کرد.

چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نماز صبح را خواند، به يکي از يارانش دستور داد که:

به فلان مکان رفته کنار مسجدي مي رسي، در آنجا خانه اي است که زن و شوهري با يکديگر نزاعي دارند، آنان را پيش من بياور.

پيک با همان نشانه اي که حضرت در اختيار گذاشته بود، به خانه آنها رفته و صداي مشاجره آنها را شنيد و سپس هر دو را به حضور آن حضرت احضار کرد.

امام علي عليه السلام در آغاز امر از شوهر سئوال کرد:

چرا با يکديگر نزاع مي کنيد؟

او جواب داد:

يا اميرالمؤمنين عليه السلام! من با اين زن ازدواج کردم و چون خواستم با وِي خلوت کنم، در دل خويش نسبت به وِي شديداً احساس نفرت کردم، تا جائي که نتوانستم با او نزديکي کنم و اگر مي توانستم شب او را از خانه بيرون مي کردم! ولي ما گرفتار مشاجره شديم، تا اينکه پيک شما در رسيد و ما را به حضور شما آورد.

حضرت آنگاه خطاب به حاضران فرمود:

سزاوار است شما اين جلسه را ترک کرده و مرا در کنار اين زن و شوهر تنها گذاريد، تا مطالب خصوصي آنان را باز نمايم.

و سپس خطاب به زن فرمود:

آيا اين جوان را مي شناسي؟

زن گفت: نه هيچگونه شناختي ندارم.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اگر من اين جوان را به تو معرّفي کنم، آيا حقيقت امر را اعتراف مي کني؟

زن گفت: بلي يا اميرالمؤمنين.

امام علي عليه السلام فرمود:

آيا شما فلان زن و دختر فلان مرد نمي باشي؟

زن گفت:

چرا همينطور است، و من دختر همان شخص مي باشم که شما مي فرمائيد!

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

آيا بياد داري که تو پسر عموئي داشتي که به همديگر علاقمند بوديد و او از تو خواستگاري کرد، ولي پدرت با اين امر موافق نبود، و به همين جهت او را از همسايگي اش اخراج کرد!؟

زن گفت: آري، چنين است.

دقيقاً حقيقت امر همينطور است!!

امام علي عليه السلام فرمود: