امام علی و علم و هنر-ج1-ص130
اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد مردي را ديد افسانه گويي مي کند. آن حضرت با تازيانه بر بدنش نواخت و او را از مسجد بيرون کرد. [349] .
مردي نصراني را که تازه مسلمان شده و با او خوک بريان شده ديده بودند نزد حضرت علي عليه السلام آوردند.
آن حضرت به او فرمود:
چرا مرتکب چنين خطائي شدي؟
نصراني گفت:
بيمار شدم و به خوردن گوشت نيازمند گرديدم.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
چرا از گوشت بزغاله استفاده نکردي با اين که داشتي؟.
و آنگاه به او فرمود:
اگر گوشت خوک را خورده بودي به تو حدّ مي زدم. ولي اکنون تو را تأديب مي کنم. پس به قدري او را زد که بولش جاري گرديد. [350] .
در «کامل» جزري آمده است که:
امام علي عليه السلام از قبيله همدان بيرون شد، در بين راه دو مرد را ديد که زد و خورد مي کردند،
آنان را از هم جدا کرد و به راه خود ادامه داد، ناگهان صداي کسي را شنيد که کمک مي خواست.
اميرالمؤمنين عليه السلام به جانب او شتافت و مي فرمود:
«فرياد رس آمد».
پس دو مرد را ديد که يکي از آنان از ديگري شکايت داشته و گفت:
يا اميرالمؤمنين عليه السلام پيراهني به اين مرد فروخته ام به هفت درهم و با او شرط کرده ام که درهم هاي سالم و بدون عيب به من تحويل دهد و او اين درهم هاي معيوب را به من داده است، و من از گرفتن آنها امتناع ورزيده از او مطالبه درهم هاي سالم نمودم،
در صورتي که سيلي به صورتم زد.
اميرالمؤمنين عليه السلام به زننده فرمود: چه مي گويي؟
آن مرد گفت عليهم السلام راست مي گويد.
به او فرمود:
به شرط خود وفا کن.
و آنگاه به مضروب فرمود:
قصاص بگير!
مرد گفت: قصاص کنم يا عفو؟
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اختيار آن با خود توست.
و سپس به همراهان خود فرمود:
بگيريد او را.
پس مردي او را بر دوش گرفت و آن حضرت پانزده تازيانه به او زد و فرمود:
اين سزاي هتک حرمت توست نسبت به آن مرد. [351] .