امام علی و علم و هنر-ج1-ص122
به خدا سوگند نه من دروغگو هستم و نه آن کسي که اين اسرار را به من آموخته است. [312] .
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود:
اگر اهل کوفه اوّلين غذاي نوزادان خود را آب فرات قرار مي دادند، فرزندانشان از شيعيان ما مي شدند. [313] .
هنگامي که حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به جنگ جَمَل مي رفت، چون به نزديکي بصره رسيد، بصري ها «کليب جرمي» را نزد آن حضرت فرستادند تا معلوم کند که آيا آن حضرت بر حقّ است يا نه؟
تا شکّ و ترديد از انان برطرف گردد.
اميرالمؤمنين عليه السلام کليب را از برنامه ها و هدف خود آگاه ساخت و کليب دانست که آن حضرت بر حق است.
در اين موقع حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:
با من بيعت کن!.
کليب گفت:
نمي توانم؛ زيرا من فرستاده قومي هستم و بدون اجازه آنان نمي شود با شما بيعت کنم.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:
حالا به من بگو اگر اين گروه تو را در پِي آب و گياه مي فرستادند و تو سرزمين مناسبي پيدا مي کردي و به آنان خبر مي دادي و ايشان با تو مخالفت نموده به محل خشکي مي رفتند باز هم از آنان پيروي مي کردي؟
کليب گفت: هرگز.
امام علي عليه السلام گفت:
اکنون دستت را براي بيعت به سوي من دراز کن.
کليب مي گويد:
به خدا سوگند، پس از آن که حجّت را بر من تمام کرد، ديگر نتوانستم امتناع ورزم، پس با آن حضرت بيعت کرد. [314] .
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مردي را ديد که به منظور زيان رساندن به دشمن خود به گونه اي تلاش مي کند که زيانش به او مي رسيد.
پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود:
تو مانند کسي هستي که نيزه به پهلوي خود فرو مي کند تا رديف خود را بکشد. [315] .
مي شود داستان عبداللَّه زبير را به عنوان مصداق اين ماجرا نقل کرد.
آنگاه که عبداللَّه بن زبير با مالک اشتر در ميدان جنگ جمل، در يک مبارزه سخت هر دو بر زمين افتاده و مالک بر روي سينه عبداللَّه نشست،
عبداللَّه فرياد برآورد:
من و مالک را بکشيد!
مالک اشتر مي گويد: