امام علی و علم و هنر-ج1-ص26
سعد وقّاص مي خواست فضيلت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را زير سئوال ببرد، امّا امام با طرح يک خبري غيبي او و خاندان او را رسوا کرد و در آينده، همه ديدند که عمر سعد به عنوان فرمانده کلّ نيروهاي عبيداللَّه بن زياد، به کربلا رفت و امام حسين عليه السلام و يارانش را به شهادت رساند.
الف- عمر بن شبّه از ضحّاک بن مخلّد نقل کرد که او گفت:
از پدرم شنيدم که مي گفت:
عبدالرّحمن بن ملجم در يکي از شورش ها جلو آمد تا به امام علي عليه السلام حمله کند، آن حضرت او را باز داشت و فرمود:
اُريدُ حَياتهُ و يُريدُ قِتلي
عَذيرکَ مَنْ خَليلِکَ مِنْ مُرادٍ [35] .
«من زندگي او را مي خواهم و او کشتن مرا اراده مي کند، پس بياور کسي را از دوستت که تو را از جهت مقصود و غرض معذور بدارد».
به امام علي عليه السلام گفته شد:
چه چيزي تو را از کشتن او باز مي دارد؟
حضرت فرمود:
او هنوز مرا نکشته است.
نزد امام علي عليه السلام آمدند و گفتند:
ابن ملجم شمشيرش را مسموم مي کند و مي گويد:
او به زودي تو را ناگهان خواهد کشت.
آن چنان که عرب آن را به يکديگر نقل کنند.
امام علي عليه السلام نزد ابن ملجم کسي را فرستاد و فرمود:
چرا شمشيرت را به سمّ آلوده مي کني؟
گفت:
از براي دشمن خودم و دشمن تو.
پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام او را رها کرد و فرمود:
او هنوز مرا نکشته است.
ب- عبداللَّه بن حبيب ابو عبدالرّحمن سُلَّمي گفته است:
نزد حسن بن علي عليه السلام در خانه پدرش آمدم و او قرآن مي خواند و آن در همان روزي بود که علي عليه السلام شهيد شده بود.
پس امام حسن عليه السلام به من گفت که او از پدرش همان صبح زود شنيده است که مي فرمود:
مَلَکَتْنِي عَيْنِي وَأَنَا جَالِسٌ، فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وسلم، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مَاذَا لَقِيتَ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الْأَوَدِ وَاللَّدَدِ؟
فَقَالَ: «ادْعُ عَلَيْهِمْ»
فَقُلْتُ: أَبْدَلَنِي اللَّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ، وَأَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي.
(همان گونه که نشسته بودم، خواب چشمانم را ربود، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ديدم،پس گفتم اي رسول خدا! از امّت تو چه تلخي ها ديدم و از لجبازي و دشمني آنها چه کشيدم؟
پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: نفرينشان کن. گفتم: