آفرینش های هنری در نهج البلاغه-ج1-ص76
لحظه های عمل است و بیرون از حیطه عمل قابل فهم نیست »؛[1] او همچنین بر آن است که « سخن گفتن عمل کردن است »[2] و « من با هر کلمه ای که می گویم، اندکی بیشتر با جهان درگیر می شوم ».[3] سارتر با این مقدمات به مسئله تعهّد که مدّ نظر اوست، می رسد. سارتر قبل از طرح پرسش در باب چرا و برای چه کسی نوشتن می گوید: نثرنویس کسی است که به نوعی شیوه عمل ثانوی مبادرت می ورزد که می توان آن را « آشکارگری » نامید؛ او سپس این پرسش را مطرح می سازد که کدام یک از جلوه های جهان را می خواهی آشکار کنی و با این آشکارگری چه تغییر و تبدیلی می خواهی در جهان بدهی ؟ سارتر خود به این پرسش ها چنین پاسخ می دهد که نویسنده متعهّد می داند که سخن همان عمل است و می داند که آشکارکردن، تغییردادن است .[4]
سارتر هدف ادبیات را تغییر و دگرگونی جهان می داند. « نویسنده متعهد می خواهد جهان و به ویژه آدمی را بر دیگر آدمیان آشکار کند تا ایشان در برابر شیئی که بدین گونه عریان شده است، مسئولیت خود را تماماً دریابند و بر عهده بگیرند ».[5] « وظیفه نویسنده است که کاری کند تا هیچ کس نتواند از جهان بی اطلاع بماند و هیچ کس نتواند خود را از آن مبرّا بداند ».[6]
مهم ترین مکتبی که به خوانش سیاسی ادبیات پرداخت، مارکسیم بود. مارکسیم که نگاهی تاریخی – ماتریالیستی به جهان دارد، ادبیات و فرهنگ را روساخت جامعه می داند؛ نه زیرساخت و امری زیربنایی. از نظر مارکسیم هم