آفرینش های هنری در نهج البلاغه-ج1-ص74
پایه گذاری نقد اخلاقی انجامید و فلسفه ارسطو، نقد گونه شناسی و ساختاری را شکل داد. « هنرمند از نظر ارسطو صرفاً مقلّد نیست؛ بلکه آفرینش گر است. ادبیات از نظر ارسطو نظم روایی را بر وقایع تحمیل می کند و روندی را کامل می کند که دنیای طبیعی آن را ناتمام گذاشته است. از نظر ارسطو هنر و ادبیات نیروهای اجتماعی مثبت هستند، نه عوامل خطرناکی که افلاطون از آن بیم داشت ».[1] حاصل سخن آنکه دیدگاه های این دو فیلسوف باعث شد، دو سنّت بنیادی در مغرب زمین درباره هنر و ادبیات شکل بگیرد: « 1. توجّه به محتوا و تأثیر اثر هنری؛ 2. توجّه به فرم و انسجام اثر هنری ».[2]
3. خوانش معناگرا
در این خوانش شعر و ادبیات تنها برای لذّت نیست و تنها فرم و ساخت نیستند که اهمیت دارند؛ بلکه معناداری در آن بسیار مهم است. کسانی چون آرنولد، آخرین نظریه پردازی که مهم ترین مبانی تفکر انسان گرایی را بنا نهاد، به این رویکرد معروف اند. آرنولد که دغدغه سست شدن و دنیوی شدن فرهنگ انگلیسی را داشت، به نقش و جایگاه شعر و ادبیات می پرداخت. او می گفت: « روزبه روز انسان بیشتر به این نکته پی می برد که باید برای تفسیر زندگی به شعر رو آوریم. شعر به ما دلداری می دهد و باعث می شود تا زندگی را تاب آوریم. بدون شعر، علم ما به نظر ناکامل می رسد و شعر جایگزین بیشتر آنچه که در قالب مذهب و فلسفه به دست ما رسیده است، می شود ».[3]
پس از متیو آرنولد به ریچاردز می رسیم که او هم ادبیات و شعر را گنجینه