آفرینش های هنری در نهج البلاغه-ج1-ص73
یاری اذهان خردمند خویش آن را بشناسیم. انسان گرایی معتقد بود که انسان، منشأ و معیار همه چیز است. متفکران انسان گرا معتقدند که جهان به دور هستی و اعمال و معانی و گفتار و تولید و فکر و احساس انسان می چرخد؛ اما پساساختارگرایی و ساختارگرایی با مخالفت با این دیدگاه تأکید می کند که « خود » یا هویت فردی حاصل ساختار زبان است و مفهوم و گفته « من » صرفاً ازاین رو وجود دارد که « من » یک دالّ در ساختار زبان است .[1]
بنیاد خوانش انسان گرایی در ادبیات را می توان در اندیشه های افلاطون، ارسطو، بیکن، ادموند پرک، وردزورث، کولریج، جان کیتس، ادگار آلن پو، میتو آرنولد و دیگران یافت. افلاطون با طرح این نکته که شعر و ادبیات ممکن است روح مردم را فاسد کند، به نظارت بر محتوای آن و درنتیجه نقد اخلاقی روی آورد. از مجموعه اندیشه های افلاطون که در تقابل با ساختارگرایان و پساساختارگرایان است، می توان به امور زیر اشاره کرد که به خوانش انسان گرا مربوط می شود:
1. ادبیات اهمیت دارد و ازآنجاکه بر خوانندگان تأثیر عمیق می گذارد، باید بر آن نظارت شود.
2. محتوای ادبیات، یعنی هر آنچه می گوید و تصویر می کند، مهم تر از شکل و قالبی است که با آن بیان می شود .[2]
ارسطو برعکس افلاطون به دنیای مثُل اعتقاد ندارد و هنر را تقلید یا محاکات طبیعت و شکل نازل آن صورت های مثُلی نمی داند؛ اما در کتاب بوطیقا در پی روش هایی است که به بررسی ویژگی های فرم های گوناگون شعر می پردازد. نتیجه تفاوت این دو دیدگاه این بود که فلسفه افلاطون به