آفرینش های هنری در نهج البلاغه-ج1-ص69
گروهی نیز بر آن اند که ادبیات بیشتر امری عاطفی است و ارتباطی با حقیقت ندارد. زبان در ادبیات، زبان ارجاعی و آگاهی بخشی نیست؛ زبان عاطفی است و در این زبان از صدق و کذب گزاره ها سخن نمی رود. موضع بنیادی و تند در این حوزه از طرف دریدا و ساختارگرایان اعلام شده است. آنها بر آن اند که « اساساً طبیعت زبان مانع بیان حقیقت است؛ یعنی معنای یک نشانه معلول داشته هایش نیست؛ بلکه نتیجه واحدهای صوتی دیگری است که پایان ندارد؛ بنابراین معنای یک نشانه هیچ وقت قطعی و کامل نخواهد بود؛ زیرا با تمام دیگر نشانه ها گره خورده است و چون این گره خوردگی ها پایانی ندارد، معنا نیز قطعی نخواهد بود ».[1]
« دریدا و ساختارگرایان در پی نفی ادبیات و معرفت ادبی نیستند؛ بلکه سازگاری زبان برای تولید معنای منظم و قطعی را به دیده تردید می نگرند ».[2] هم فرمالیست ها و هم یاکوبسن در تعریف ادبیات و تمایز آن با علم به مسئله زبان پرداخته اند. آنها نیز می گویند، تفاوت زبان علم و زبان ادبیات آن است که زبان علم در پی انتقال دانش است، ولی زبان ادبیات عاطفی و به دنبال شرح عواطف است؛ « اما دریدا این تمایز را نمی پذیرد. او به آن است که متون علمی هم مانند متون ادبی، معنای قطعی نداشته و با عدم وضوح همراه اند؛ به علاوه از نظر دریدا، متن ادبی در مقایسه با متن علمی، در پرهیز از دچارشدن به کلام محوری موفق تر بوده است؛ چراکه ویژگی بی بهره بودن معنا از قطعیت و وضوح، با ذات ادبیات سازگاری دارد ».[3]