آفرینش های هنری در نهج البلاغه-ج1-ص65
« محصول » تولید انسانی بوده اند. در مقابل این نظر، عده ای هنر را مکاشفه و امری ناخودآگاه می دانند. هایدگر بر این باور بود که پدیدآورنده اثر هنری از جهان چیزی را می شنود و تجربه ای درونی می یابد و زمین در قالب شهودی هنر به سخن در می آید؛ این گونه، هنر سرچشمه اثر است نه هنرمند و نه مخاطب ؛[1] بنابراین عبارتی که عرب جاهلی در باب منشأ شعر و شاعری می گفت، چندان بی ربط نمی نماید: « لکل شاعرٍ جنٌّ »؛ یعنی به واسطه موجوداتی فرازمینی به شاعران الهام می شود و آنچه می گویند، به قصد و اراده خودشان نیست؛ بلکه از جای دیگر به آنان القا می شود. شاید بهتر باشد دراین باره به جای لفظ الهام از واژه القا استفاده کنیم. این مسئله تنها یک جمله یا عبارت از سر بزرگداشت مقام شاعر نبوده است؛ بلکه صورت بندی فلسفی آن را نزد افلاطون می یابیم و در دنیای جدید نیز در میان اندیشمندانی چون شلینگ و شوپنهاور جنبه نظریه به خود می گیرد. صورت جدیدی از این مسئله در نقد جدید و نظریه های ادبی قرن بیستم تحت عنوان ادبیات و حقیقت محل مناقشه مخالفان و موافقان قرار گرفته است. مناقشه اصلی در این باب آن است که از نظر برخی از ناقدان و زیبایی شناسان، ادبیات ( به عنوان هنر ) از جنس آگاهی و معرفت در حوزه طبیعت انسانی، زندگی، واقعیت اجتماعی و … نیست. طرفداران معرفت هنری – ادبی بر آن اند که ادبیات و هنر حامل این آگاهی و معرفت است؛ البته این را باید پذیرفت که ماهیت معرفت و آگاهی در هنر و ادبیات با ماهیت معرفت در علم و فلسفه متفاوت است. روشن است که ادبیات و هنر همانند علم افاده آگاهی نمی کنند؛ اما از حقیقت و معرفتی به نام معرفت هنری پرده بر می دارند. خاستگاه