پایگاه تخصصی فقه هنر

مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص262

يآ أَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَر وَاُنْثى.(1) اى مردم! همانا ما شما را از يك مرد و يك زن پديد آورديم. نيز همه دين ها، خواه آسمانى و خواه بشرى، بر اين باورند كه اين پدر و مادر آغازين در باغى به سر مى بردند و آن گاه به سبب خطايى از آن رانده شدند و هبوط كردند.

اسطوره ها

اين ريشه اصيل و حقيقى، به تدريج از اوهام و پندارهاى بشرى رنگ پذيرفته و بدين سان اسطوره هايى شكل گرفته اند. مثلا در «اوپانيشاد»، كتاب مقدّس هندويان، مى خوانيم: خداوند داراى پيكرى بزرگ بود تا بتواند با پيكر مرد و زن، روى هم، برابرى كند. آن گاه خواست تا پيكرش دو نيم گردد. و چنين بود كه زوج و زوجه پديدآمدند. پس «نفس واحده» قطعه اى است داراى خلأ، و اين خلأ را زوجه پر مى كند. سپس زوج با زوجه در آميخت و نسل بشر پديدآمد. پس آن گاه زوجه ـ يعنى همان كه پيش تر زوجه خدا بود ـ از خود پرسيد: «او چگونه توانست پس از آن كه مرا از نَفْس خويش بيرون آورد، با من درآميزد؟ پس بايد پنهان شوم.» سپس در چهره گاوى پنهان شد. زوج نيز در چهره گاوى نر رفت و با او درآميخت. از آميزش آن دو چهارپايان زاده شدند. آنگاه زوجه چهره اسب ماده يافت و زوج چهره اسب نر… سپس زوجه صورت ماده خَر يافت و زوج صورت خَرِ نَر. و از آميزش آن دو سُم داران پديد آمدند… و به همين ترتيب، همه موجودات آفريده شدند… وقتى كار پايان يافت، خداوند به موجودات نگريست و حقيقت را دريافت. سپس گفت: «به راستى كه من و اين موجودات، يك نَفْس هستيم، زيرا من، خود، آن ها را از نَفْسِ خويش خارج ساختم.»(2)


1. حجرات / 13. 2. قصّة الحضارة، ج 3، ص 34.