مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص241
نبردى ميان انسان و طبيعت جريان ندارد، بلكه مبارزه انسان براى رام ساختن طبيعت است. سدّى كه ذوالقرنين مى سازد تا يأجوج و مأجوج را از دستيابى به آدميانِ يك قوم باز دارد، در حقيقت مبارزه براى استخدام طبيعت در خدمت حق است: ( حَتّى اِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِماقَوْمًا لايَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً ) (قالُوا يا ذَالْقَرَنَيْنِ اِنَّ يَأجُوجَ وَمَأجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلى اَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا . قالَ ما مَكَّنّى فيهِ رَبِّى خَيْرٌ فَاَعينُونى بِقُوَّة اَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا . اتُونى زُبَرَ الْحَديدِ حَتّى اِذا ساوى بَيْنَ الْصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى اِذا جَعَلَهُ نارًا قالَ اتُونى اُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا . فَمَااسْطاعُوا اَنْ يَظْهَرُوهُ وَمَااسْتَطاعُوا لَهُ نَقْبًا) (1) تا به ميان دو كوه رسيد. در پس آن دو كوه مردمى را ديد كه گويى هيچ سخنى را نمى فهمند . گفتند: اى ذوالقرنين، يأجوج و مأجوج در زمين فساد مى كنند. مى خواهى خراجى برخود مقرر كنيم تا تو ميان ما و آنها سدى برآورى؟ گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانايى داده است بهتر است . مرا به نيروى خويش مدد كنيد، تا ميان شما و آنها سدى برآورم . براى من تكه هاى آهن بياوريد. چون ميان آن دو كوه انباشته شد، گفت: بدميد. تا آن آهن را بگداخت. و گفت: مس گداخته بياوريد تا بر آن ريزم . نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ كنند.
اينك كه منظر قرآنى اين مبارزه دريافت شد، به وضوح مى توان ديد كه انسان در عرصه حيات همواره اميد را پيش رو دارد و چشم به راه آينده اى سرشار از خير است. از رهگذر همين نگرش است كه قصّه هاى قرآن لبريز از اميد و يأس ستيزى اند وآدمى را به مبارزه براى ساختن آينده اى نيكوتر فرامى خوانند. براى نمونه، در قصّه يوسف، يعقوب در حالى كه سخت ترين لحظه هاى
1. كهف / 93 تا 97.