پایگاه تخصصی فقه هنر

مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص209

پيامبران بتوانند آفاق ناپيداى سعادت را در چشم مردم پديدار سازند. نحوه اين ارتباط، به تناسب وضعيّت و فضاى دعوت پيامبران، متفاوت بوده است: ابراهيم و يوسف با خواب راستين (= رؤياى صادق)، موسى با گفت و گوى بى پرده (= تكليم)، ابراهيم به واسطه فرشتگانى بشرگونه، و… : فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ يا بُنَىَّ اِنّى اَرى فِى الْمَنامِ اَنّى اَذْبَحُكَ.(1) چون با پدر به جايى رسيد كه بايد به كار بپردازند، گفت: اى پسركم! در خواب ديده ام كه تو را ذبح كنم. اِذْ قالَ يُوسُفُ لاَِبيهِ يآ اَبَتِ اِنّى رَاَيْتُ اَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَاَيْتُهُمْ لى ساجِدينَ.(2) آنگاه كه يوسف به پدر خود گفت: اى پدر، من در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه ديدم، ديدم كه سجده ام مى كنند. وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنا هُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللهُ مُوسى تَكْليماً.(3) و پيامبرانى كه پيش از اين داستانهاشان را براى تو گفته ايم و آنان كه داستانهاشان را براى تو نگفته ايم. و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بى ميانجى. (هَلْ اَتئكَ حَديْثُ ضَيفِ اِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ . اِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلامًا قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ . فَراغَ اِلى اَهْلِه فَجآءَ بِعِجْل سَمين . فَقَرَّبَهُ اِلَيْهِمْ قالَ اَلا تَأْكُلُونَ . فَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لاتَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلام عَليم.) (4) آيا داستان مهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ آنگاه كه نزد او آمدند و گفتند: سلام. گفت: سلام، شما مردمى ناشناخته ايد . در نهان و شتابان نزد كسان خود رفت و گوساله فربهى آورد . طعام رابه نزدشان گذاشت و گفت: چرا نمى خوريد؟ و از آنها بيمناك شد. گفتند: مترس. و او را به فرزندى دانا مژده دادند.


1. صافّات / 102. 2. يوسف / 4. 3. نساء / 164. 4. ذاريات / 24 تا 28. نيز بنگريد به: حجر / 51.