مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص197
پويا، بنيادين، و اثرگذار يك گفت و گو را ذكر مى كند; همان عناصرى كه از حقيقت راستين و مكنون در ذات اشيا واشخاص پرده برمى دارند. اين ايجاز و بلاغت مَدارى، البتّه، يك فايده هنرى بزرگ دارد: آن گاه كه گفت و گو بر مدار بلاغت مى چرخد، مخاطب فرصت مى يابد كه حقيقتِ ناگفته را در قلمرو صورت هاى انديشه اىِ خود بجويد و به اين ترتيب، با جولان دادن رَخْشِ انديشه به اقليم هاى دور سفركند. امّا گمان نكنيد كه اين فايده هنرى سبب مى شود تا حقيقت و خيال در قصّه هاى قرآن با يكديگر درآميزند; زيرا ديگر ويژگى هاى محورى اين قصّه ها همواره مخاطب را به مركزيّت حقيقت توجّه مى بخشند و نيروى انديشه او را بر مدار همين مركز به حركت درمى آورند. به اين سان، هم مخاطب فرصت باريك انديشى و جولانِ خاطر مى يابد و هم حقيقت به عنوان هسته مركزى قصّه قرآنى حفظ مى شود.
فنون بلاغى كه قرآن را بر جايگاه اعجاز ادبى نشانده اند، در قصّه هاى قرآنى نيز به كارگرفته شده اند. يكى از اين فنون «التفات» است. التفات (= گرداندنِ گفتار از گونه اى به گونه ديگر) در گفت و گوهاى قرآنى، از جمله قصّه هاى قرآنى، نيز مشاهده مى شود. از نمونه هاى التفات، سخنى درباره مسيح است كه ناگاه به گفتار خود او (= غايب به متكلّم) تبديل مى شود: (قالَتْ رَبِّ اَنّى يَكُونُ لى وَلَدٌ يَمْسَسْنى بَشَرٌ قالَ كَذلِكَ اللهُ يَخْلُقُ ما يَشآءُ اِذا قَضى اَمْرًا فَاِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ . وَيُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَالْتَّوْرئةَ وَالاِْنْجيلَ . وَرَسُولاً اِلى بَنى اِسْرائيلَ اَنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِايَة مِنْ رَبِّكُمْ اَنّى اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَاَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِاِذْنِ اللهِ وَاُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَالاَْبْرَصَ وَاُحْىِ الْمَوْتى بِاِذْنِ اللهِ وَاُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ إِنَّ فى ذلِكَ لاَيَةً لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.) (1)