پایگاه تخصصی فقه هنر

مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص191

اينچنين زنده مى سازد، و نشانه هاى قدرت خويش را اينچنين به شما مى نماياند، باشد كه به عقل دريابيد. و امّا راز اين جابه جايى و استثنا: قرآن در اين جا نيز به طبيعت و حقيقت رويداد نظر مى كند; ليكن اين طبيعت، خود، منقلب و وارونه است. انسان، به عنوان اصلى ترين عنصر قصّه، مسخ شده و واژگون گشته است. ترديد و بد دلى همه وجود آدم ها را انباشته و آنچه را بايد در آغاز بنگرند، در پايان، آن هم پس از چند و چون هاى بسيار مى نگرند. پس طبيعت اينان اقتضامى كند كه قصّه شان واژگون نقل شود تا زمان و آدم ها اتّحاد طبيعت يابند.

رنگ زمان: ماضى

تنها رنگى كه از زمان در قصّه هاى قرآن پيداست، ماضى بودن است. همه حوادث در ظرف گذشته تحقّق مى يابند، امّا اين گذشته داراى حدّ و مرز خاص نيست. به سال ها و ماه ها اشاره نمى شود; و فاصله زمانى مخاطب، هرچند مخاطبِ دوران پيامبر، با زمان رويداد مورد تأكيد قرار نمى گيرد. اين پرهيز از محدودسازى زمان، از آن روست كه آنچه قصّه را پيش مى بَرَد و در ابلاغ پيام عبرت زاى آن نقش دارد، تنها همين ظرف ماضى است و تعيّن زمانى در آن هيچ اثرى ندارد.

مكان – نقش مكان

مكان همچون ظرفى است كه رويدادهاى قصّه در آن جاى مى گيرند و زمان همانند دستى است كه آن را حمل مى كند. به اين ترتيب، نقش مكان در قصّه به اهمّيّت و تأثير نقش زمان نيست. بسيار ممكن است كه مكان رويدادها در ابلاغ پيام قصّه اثرى خاص نداشته باشد. به همين دليل، قرآن اصولا از مكان قصّه