پایگاه تخصصی فقه هنر

مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص187

حضورى زنده، آگاهانه، و معنادار است. براى نمونه، به قصّه يوسف بنگريد: آن گاه كه برادران يوسف او را در چاه مى اندازند، خود مى دانند كه در چهره شان نشانه هاى پَستى و نيرنگ و دروغ پيداست. پس زمان مناسب براى بازگفتن خبر به پدر، در پيش بردن حركت قصّه نقشى اساسى دارد. آنان شب را برمى گزينند تا چهره به چهره شدنشان با پدر در روشنايى صورت نپذيرد. و قرآن بر اين عنصر زمانى تكيه مى كند: وَجآؤُا اَباهُمْ عِشآءً يَبْكُونَ.(1) و شبانگاهان نزد پدر خويش آمدند، در حالى كه مى گريستند. همين عنصر زمانى است كه در حسّ پدر نيز نقش دارد و او را به اين انديشه وامى دارد كه اگر پسرانش صادق بودند، اين هنگام دير را براى بازگفتن خبر برنمى گزيدند. در همين قصّه، دوران حبس يوسف كاملا معيّن نمى شود، بلكه به درازاى آن اشاره مى شود، زيرا آنچه در روند قصّه نقش دارد همين است كه يوسف گرچه «چند سال» را در محبس به سر بُرد، هرگز به گمراهى و آلودگى تن نداد و از دعوت الاهى خويش دست نكشيد. پس ابهام يافتن زمان در اين جا، عين روشنى و روشنايى است: فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ.(2) و چند سال در زندان بمانْد.


1. يوسف / 16. 2. يوسف / 42.