مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص185
حركت در قصّه اعم است از انتقال زمانى و مكانى و حادثه اى، و نيز تحوّلات فكرى و عاطفى و احساسى. در حقيقت، هر قصّه مجموعه اى از اجزاى گوناگون را در برمى گيرد كه با انتقال و حركت دائم رو به رويند. اگر انتقال اين اجزا با همنواختى و نظم خاص صورت پذيرد، حركت قصّه مطلوب و خاطر نواز خواهدبود; همانند نغمه هاى گوناگون در يك اثر موسيقايى كه هريك از سازى برمى آيند، امّا وقتى با نظم آهنگين كنار هم قرار مى گيرند، از مجموعه آن ها اثرى واحد و زيبا پديدمى آيد. قصّه پرداز با همين «حركت»، جهانى زنده و پويا پديد مى آورد كه همه كائنات آن در كنش و واكنشى منطقى و متعادل به سر مى برند و در مجموع نظامى واحد را خلق مى كنند. اين حركت كه تابع حس و شعور قصّه پردازاست، از قانونى يكسان پيروى نمى كند و اصولا از پيش قابل تعريف و طرّاحى نيست; بلكه معمولا بعد از خلق حوادث وعناصر قصّه به تدريج در لوح خاطر و قلم نقش مى گيرد و به اين ترتيب، در هر دو قلمرو مادّى و معنوى، مسير قصّه را رقم مى زند.
در قصّه قرآنى، «حركت» به گونه اى وصف ناپذير جلوه مى كند. قرآن يك حادثه را از ريشه و خاستگاه خويش برمى كشد و تا غايت آن سير مى دهد، همان سان كه كماندارى تير را از كمان رهامى كند و به هدف مى نشانَد، بى آن كه تير لحظه اى بايستد يا از مسير خود منحرف شود. اين از آن روست كه سير يك حادثه در قصّه قرآنى، سراسر و لحظه به لحظه بر مدار واقعيّتِ ناب است و هيچ فاصله اى ميان ظاهر و باطن اشيا و اشخاص نيست. آن كه حق است، باطل نمانيست; و آن كه