مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص180
هرچيز ذهن ها را مى فريبد و دل ها را مى بَرَد، همين ادّعاهاست كه معمولا نيز گزافه اند. كافى است جار و جنجال به پا كُنى كه غيب مى دانى يا آينده را از پيش مى بينى يا با شعاعى از انگشتان بيمارى ها را درمان مى كنى يا … آن گاه حتّى همين عالمان و روشنفكران و علم زدگان برآستان خانه ات دخيل مى بندند!
نوع ديگر از حوادث در قصّه هاى قرآن، همين رويدادهاى جارى در زندگى طبيعى ما انسان هاست. اين نوع نيز در قصّه قرآنى فراوان يافت مى شود. رسولان و غير رسولان، به عنوان افراد عادى، قهرمان بسيارى از قصّه هاى قرآنند و با همين اتّفاقات معمولى سروكار دارند. شايد زيباترين و خوش پرداخت ترين مثال اين قصّه ها، سرگذشت يوسف باشد. در شرح اين گونه حوادث، قصّه قرآنى هرگز به تصوير ماجرا كفايت نمىورزد; بلكه شيوه گزينش بخش هاى يك حادثه و چگونگى برقرارى پيوند ميان آن هاست كه روايت قرآن از آن حادثه را جذّاب و درس آموز مى كند. خوب است اكنون درباره همين نحوه برقرارى پيوند ميان حوادث قدرى سخن گوييم.
در قصّه هاى قرآن معمولا زمان عامل ارتباط ميان وقايع نيست. غرض و مقصد اصلى هر قصّه نوع ارتباط را تعيين مى كند و محور اصلى را روشن مى سازد. براى دريافت اين نكته، بايد به قصّه اى واحد نگريست كه از دو منظر و با دو غرض روايت گشته است. به سير حوادث و نحوه گسترش آن ها در اين دو روايت از قصّه ابراهيم عنايت ورزيد: روايت سوره هود: