مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص162
جانش از عشق مادرى لبريز است و قلبش به مِهر يك طفل مى تپد. اين جلوه را در همسر فرعون مى نگريم كه وقتى موسى را به گاه طفوليّت در چنگ سربازان فرعون ديد، فرياد برآورد: «او را نكشيد»، با اين مقدّمه مهرافزا كه: «اين طفل خنكاى ديده من و تو خواهد بود». و باز پساوند آن فرياد همين عشق مادرى است: «شايد اين كودك براى ما سودمند باشد يا او را به فرزندى گيريم». شكوه آيه را بنگريد: وَقالَتِ امْرَاَتُ فِرعَونَ قُرَّتُ عَين لى وَلَكَ لاَ تَقْتُلوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنآ أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلداً.(1) چهره ديگر زن، نمودِ پادشاهانه اوست; پادشاهى كه با عقل و حكمت و تدبير در ميان مردم خود جايگاهى بلند مى يابد. اين چهره از آن ملكه «سبا» است. در قصّه سليمان، پرنده اى كوچك با نيرويى شگرف، سرزمينى را مى يابد كه تا آن لحظه براى سليمان ناآشنا بوده است. و اين، شاهدى براى غير واقعى بودن قصّه هاى قرآن نيست. درست است كه سليمان داراى نيرويى عظيم بوده، امّا بر همه جهان مسلّط نبوده است. پس چه جاى شگفتى است كه سرزمينى از قلمرو دانش او دور بوده باشد؟ ملكه سبا در جايگاه حكمرانى و پادشاهى، هرگز زير سيطره عواطف و احساسات زنانه نبوده است. از همين رو، آن گاه كه دچار بحران شد، رايزنان و مشاوران فرهيخته اش را گردآورد تا موضعى عاقلانه برگزيند، بى آن كه در آغاز دستخوش احساسات شود. و سرانجام هم تصميمى در غايت اتقان و استوارى گرفت: قالَتْ يآ اَيُّهَا الْمَلَؤُ اَفْتُونى فى اَمْرى ما كُنْتُ قاطِعَةً اَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ . قالُوا نَحْنُ اُولُوا قُوَّة وَاُولُوا بَأْس شَديد وَالاَْمْرُ اِلَيْكِ فَانْظُرى ماذا تَأْمُرينَ . قالَتْ اِنَّ الْمُلُوكَ اِذا دَخَلُوا قَرْيَةً اَفْسَدُوها وَجَعَلُوآ اَعِزَّةَ اَهْلِهآ اَذِلَّةً وَكَذلِكَ
1. قصص / 9.