پایگاه تخصصی فقه هنر

مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص157

نشان دهد. اثر بشرى كه از حضور و نقش زن تهى باشد معمولا خسته كننده و ملال آور جلوه مى كند. امّا قرآن گرچه در قصّه هاى خويش به نقش و حضور زن بها داده، هرگز نخواسته زيبايى، جذّابيّت، و جلوه هاى ظاهرى زن را دستمايه تحريك عواطف مخاطب سازد. به همين جهت، در قصّه هاى قرآن، زن همانند ديگر عناصر، متناسب با فضا و ظرفيّت و امكانات قصّه ظهور مى كند و داراى نقشى كاملا طبيعى و غير تحميلى است. اصولا شأن قصّه هاى قرآن چنين نيست كه با رنگ ها و جلوه هاى گونه گون مخاطب را دچار هيجان و احساسات كند. حوادث و آدم ها در قصّه هاى قرآن، همان هايى اند كه در بستر زمان رخ نموده اند. قرآن، به تناسب هدف انسان سازانه خود، بخشى از اين حقايق مسلّم را با زبانى هنرى، در قصّه هاى خود به تصوير كشيده است. و همين است سرّ حضور و نقش زن در اين قصّه ها. پس حضور زن در قصّه هاى قرآن به دليل نقش واقعى او در بخشى از تاريخ و شأن بزرگش در جريان هاى اجتماعى است. اگر در حادثه اى، زن نقشى در خور نداشته باشد، قرآن نيز نامى از او به ميان نمى آورَد. يعنى زن محور حوادث و آدم ها نيست; ابزار جذب مخاطب نيست; عامل انگيزش احساس و هيجان نيست; بلكه همان است كه در واقعيّت تاريخى هست. به همين دليل، قصّه هاى قرآنىِ بدون نقش زن (مانند قصص اصحاب كهف، عبدصالح و موسى، و ذوالقرنين) به همان اندازه شكوهمند و انگيزاننده اند كه قصّه يوسف. حق، اگر ناب و خالص باشد، به خودىِ خود جذّاب است; و قصّه قرآنى يعنى حق. برخى مى پندارند كه حضور زن در قصّه يوسف به اين جهت است كه آن را جذّاب كند يا غم و اندوهِ برآمده از حوادث آغازين قصّه را بكاهد. بايد پذيرفت كه اين هر دو وجه در قصّه يوسف پيداست، امّا به طور طبيعى. يعنى زن به همان گونه كه حقيقت اقتضا مى كند در قصّه نقش دارد و همين نقش طبيعى و حقيقى سبب