پایگاه تخصصی فقه هنر

مبانی هنری قصه های قرآن-ج1-ص97

ديده اند كه اين خرافه ها در مجموعه هاى دينى ما راه يافته و از ديگر سو جرأت نورزيده اند تا آن ها را به كنار افكنند و حقيقت ناب قرآنى را پشت پرده اين ياوه هاى زيبا آشكار سازند; چرا كه قرن هاست با همين حرف ها و روايت ها سَرِ انبوهى از مردم گرم مى شود. با اندوه بايد گفت كه همواره چنين بوده و هست كه سوداىِ گرمىِ بازار، راه را بر حقيقت گويى وحق نويسى مى بندد. اين آفت در روضه خوانى، مقتل نويسى، تعزيه، يافتن آستان امامزادگان، خواب نما شدن، و بسيارى از سنّت هاى ذاتاً خوب و مثبت جلوه گرشده و شاخ و برگ هايى بر دين افزوده است كه هرگز با دين سازگارى ندارند و تنها ميوه اى تلخ و دين آزار به بار مى آورند. در قصّه هاى قرآنى منقول دراين گونه تفاسير، بسيارى چيزها راه يافته اند كه هرگز نه در خود قرآن به آن ها تصريح شده است ونه با حقيقت سازگارند. مثلا در قصّه موسى هيچ نامى از پدرِ آن دو دختر برده نشده است، امّا آن گاه كه اين قصّه در متون روايت شده نام آن فرد «شعيب» قلمدادگشته است. اينك برخى اعتراض مى كنند كه شعيب هرگز با موسى معاصر نبوده است. اين يعنى همان مَثَل مشهور: بر خود سوزن زدن و فريادِ دردسر دادن! براى زدودن اين آرايه ها و شاخ و برگ ها، عدّه اى به دنبال چاره گشته اند. سرانجام گروهى بر آن شده اند كه راه حلّ مشكل، حذف كردن صورت مسأله است. اينان صادق بودن قصّه هاى قرآن و مطابقت آن ها با واقعيّات بيرونى را نفى مى كنند تا كسى اعتراض نكند كه چرا فلان رويداد با نقل هاى تاريخى سازگارى ندارد; چرا سليمان چنين و چنان كرد در حالى كه تاريخ جز آن را گواهى مى دهد; چرا…؟ به اين ترتيب، ديگر جايى براى بحث و مناقشه نمى مانَد. هنگامى كه بنا نيست تا قصّه هاى قرآن با واقعيّت منطبق باشند، مى توان هريك از اين رخدادها و آدم ها را نمادين و سمبليك و تمثيلى و اسطوره اى دانست و به هر كس، به فراخور باورش، سهمى از حقيقت نسبى داد.