پایگاه تخصصی فقه هنر

هنر-ج1-ص65

مى خواست . آنان اين گذشت را نداشتند و به انقلاب نپيوستند . ايده ى انقلاب را
قبول نكردند . وقتى ايده ى انقلاب را قبول نكنند ، طبعا حرفى هم نمى توانند بزنند
. يك عده از اين قبيل بودند كه تسليم فكر انقلاب نشدند .

يك عده ديگر بودند كه

مى خواستند هم شاعر مردمى باشند هم افتخار انقلابى بودن را يدك بكشند و در عين
حال عياشى و الواطى و الدنگى و سياه مستى خودشان را مثل آدمى كه اصلا كارى بكار
مردم ندارد و دنبال تفكرات مردمى نيست ، داشته باشند . در دوران مبارزه هم از
اين قبيل افراد داشتيم . بنده مى شناسم كسانى را ، از نام و نشان دارهاى عالم
ادبيات و شعر ، كه وقتى پهلوى شما مى نشستند و جاى حرف بود – يعنى بيان مبارزه
و حكايت مبارزه نه خود مبارزه – آنجا بلندپروازيها و گنده گويى هايشان بزرگان
تاريخ را به مزدورى و خدمتكارى مى كشيد ! در قبال شخصيت عظيم انقلابى آنان ،
ماكسيم گوركى داخل آدم نبود ! و ديگر كسانى كه ادعاى شعر و شاعرى و ادبيات
انقلابى داشتند ، اصلا قابل ذكر نبودند ! اين در مقام حرف زدن و ادعا . اما به
مجرد اينكه پاى عمل به ميان مى آمد ، اينها بهيچوجه حضور نداشتند ، نه حتى حاضر
بودند يك كلمه بگويند كه اندكى خطر آنها را تهديد كند ، يا يك كارى بكنند ، از
اين قبيل . يك وقتى هم اگر اشتباهى كرده بودند و يك سيلى خورده بودند ، براى
صد سال توبه كرده بودند ! زندگى معمولى اينها زندگى عياشگونه پستى بود كه شبها
بايد ساعت 1 و 2 بعد از نيمه شب آنها را مست و بدبخت روى كول مى كشيدند ، از
توى ميخانه هاى تهران يا جاهاى ديگر بيرون مى آوردند و به خانه هاشان مى رساندند .
اينها اينجور زندگى كرده بودند ، انقلاب را هم همينطور مى خواستند . دلشان
مى خواست جامعه ى انقلابى هم همينجور باشد . خوب ، انقلابى كه بر دوش توده ى مردم
حزب الله مؤمن ، با آن حركت عظيم راه مى افتد ، طبيعى ست كه با اينجور
آدمهاى بى خيال ، بيهوده خوش و بيكاره سر و كار ندارد . اينها در انقلاب جايى
نداشتند . اينها هم پس زدند . پس يك گروه هم اينها بودند كه رفتند چون
خواسته هايشان و