هنر-ج1-ص64
من در اينجا گله اى ، در واقع بيان حقيقتى بكنم . بسيارى از كسانى كه مى توانستند
هنر بالاى خود را در خدمت انقلاب و در خدمت مردم قرار بدهند ، اين
كار را نكردند . شعراى خوبى بودند از لحاظ پايه ها و مايه هاى شعرى . البته
بعضى از آنها ادعايى نداشته و نمى گفتند مال مردمند . يكى مى گفت : من مرثيه
خوان دل ديوانه ى خويشم . براى خودش شعر مى گفت . به ايده ها و هدفهاى انقلابى
كارى نداشت . با اينها ما كارى نداريم ، از آنان هيچ انتظارى نبود كه بيايند
و براى اين انقلاب قدمى بردارند و ذهنيتى را براى اين انقلاب صرف كنند . رفتند
، گوشه اى خزيدند ، بعضى كار خودشان را مى كنند ، بعضى هم هيچ كار نمى كنند .
اما بعضى ادعا داشتند ، اينها نيامدند به مردم بپيوندند . نيامدنشان هم علل
گوناگونى داشت : بعضى به خاطر اين بود كه افكار و عقايد دگمى كه بر ذهنهايشان
حاكم بود ، يكباره با پيروزى اين انقلاب باطل شد . مثل سحرى كه در مقابل معجزه
به خودى خود باطل مى شود . تا وقتى كه عصاى موسى اژدها نشده بود ، همه ى اين
ريسمانها روى زمين مى غلتيدند و يك معجزه ى كاذبى را نشان مى دادند . اما به
مجرد آنكه معجزه ى حقيقى به ميدان مى آيد ، ديگر جايى براى آنها باقى نمى ماند .
معجزه انقلاب آمد و همه ى بافتهاى ذهنى آنان را باطل كرد : هم غربى هايشان را ،
هم شرقى هايشان را ، هم ليبرالهاى نوع غربى را كه از انسان و انسانيت و ارزشهاى
انسانى و اينجور چيزها حرف مى زدند ، يا زيبايى را مى ستودند ، محبت را
مى ستودند ، حرفهاى پوچى كه هيچ مصداق خارجى نداشت . و هم چپى ها را ، كسانى كه
مردم و طبقه ى زحمتكش و اينجور چيزها را ايده ى خودشان قرار داده بودند و عمرى
به آنها دل بسته بودند . اين انقلاب آمد و معلوم شد كه همه ى آن حرفها پوچ بوده
و حقيقتى و جانى نداشته است .
اگر مى خواستند اين افكار را كنار بگذارند و آن را كه واقعيت دارد و خودش را
با همه ى درخشندگى نشان مى دهد ، قبول بكنند ، اين ديگر گذشت