پایگاه تخصصی فقه هنر

الگوهای رفتاری امام علی (ع) و علم و هنر-ج1-ص87

شكيب ارسلان ملقّب به ((اميرالبيان )) كه يكى از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است ، در جلسه اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حُضّار پشت تريبون رفته و گفت :

دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده اند كه به حقّ شايسته اند تا امير سخن ناميده شوند:

يكى على بن ابيطالب عليه السلام و ديگرى شكيب .

شكيب ارسلان با ناراحتى بر مى خيزد و پشت تريبون قرار مى گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه اى به عمل آورده گله مى كند و مى گويد:

(( من كجا و على بن ابيطالب كجا ! من بند كفش امام على عليه السلام هم به حساب نمى آيم )). (375)

كلام علامه شهرستانى در باره اوج بلاغت نهج البلاغه

علاّمه فقيد سيّد هبة الدّين شهرستانى در كتاب ((مَا هُوَ نَهْجُالْبَلاَغَه )) ((نهج البلاغه چيست ؟)) چنين مى نويسد:

شخصى از (( امين النّخله )) خواست كه چند كلمه از سخنان امام على عليه السلام را برگزيند تا وى كتاب گرد آورده در آن منتشر كند.

دانشمند مزبور در پاسخ وى چنين نوشت :

از من خواسته اى كه صد كلمه از گفتار بليغ ترين نژاد عرب ((ابوالحسن على عليه السلام )) را انتخاب كنم تا تو آنرا در كتابى منتشر سازى ، من اكنون دسترسى به كتابهائى كه اين نظر را تاءمين كند ندارم ، مگر كتاب هاى چندى كه از جمله نهج البلاغه است .

اين كتاب با عظمت را با مسرّت تمام ورق زدم ، به خدا نمى دانم از ميان سخنان على عليه السلام چگونه فقط صد كلمه انتخاب كنم ، بلكه بايد بگويم سخنى را از سخن ديگر جدا سازم ؟

اين كار به اين مى ماند كه دانه ياقوتى را از كنار دانه ديگر بردارم .

بالاخره من اين كار را كردم در حاليكه دستم ياقوت هاى درخشنده را پس و پيش مى كرد، ديدگانم از تابش نور آنها خيره مى گشت ، باور كردنى نيست كه بگويم بواسطه تحيّر و سرگردانى ، با چه سختى ، كلمه اى را از اين معدن بلاغت بيرون مى آوردم ، بنابر اين تو اين صد كلمه را از من بگير و بياد داشته باش كه اين صد كلمه پرتوهائى از نور بلاغت و غنچه هائى از شكوفه فصاحت است .

آرى نعمت هائى كه خداوند متعال از راه سخنان على عليه السلام بر جهان عرب و جامعه عرب ارزانى داشته خيلى بيش از اين صد كلمه است .

شهرستانى در كتاب ديگرى مى نويسد:

از سخنان مِستر گرينكوى انگليسى استاد ادبيّات عرب در دانشكده عليگره هندوستان ، كه در محضر استادان سخن و ادبائى كه در مجلس حاضر بودند، از اعجاز قرآن ار او پرسيدند، در پاسخ آنان گفت :

قرآن را برادر كوچكى است كه نهج البلاغه نام دارد، آيا براى كسى امكان دارد كه مانند اين ، برادر كوچكى را بياموزد تا ما را مجال بحث از برادر بزرگ (قرآن كريم ) و امكان آوردن نظير آن باشد ؟ (376)

سخن ابن ابى الحديد در اين زمينه

ابن ابى الحديد در شرح نامه اميرالمؤ منين عليه السلام به عبداللّه بن عبّاس چنين مى گويد:

اُنْظُرْ اِلَى الْفَصاحَةِ كَيْفَ تُعْطى هذا الرَّجُلَ قِيادَها

((فصاحت را ببين كه چگونه افسار خود را به دست اين مرد (على عليه السلام ) داده و مهار خود را به او سپرده است .

بسيار تعجّب آور است ، نظم عجيب اين الفاظ را (377) تماشا كن ، ببين چگونه در رديف هم قرار گرفته و با نظم و سرعت يكى پس از ديگرى به آسانى مى آيند و در اختيار او قرار مى گيرند. درست مانند چشمه اى كه خود بخود و بدون زحمت از زمين مى جوشد.))

تا مى رسد به آخر فصل ( يَوْما واحِدا ) كه هر دو منصوبند و اين نوع بيان در واقع يكنوع معجزه است از انواع اعجاز قرآن ، سپس ‍ ابن ابى الحديد با تعجّب فراوان به سخن خود چنين ادامه مى دهد: