پایگاه تخصصی فقه هنر

الگوهای رفتاری امام علی (ع) و علم و هنر-ج1-ص59

حضرت دستور داد:

يك شتر بر شترها افزودند و مجموع شترها 18 شتر گرديد،

سپس نصف 18 شتر يعنى 9 شتر به كسى كه (يك دوّم ) مى خواست داد

و 6 شتر به كسى كه (يك سوّم ) مى خواست داد

و 2 شتر به كسى كه (يك نهم ) مى خواست داد كه همه از سهم خود اضافه گرفتند و راضى شدند و شترى هم نكشتند و مجموع 9 و 6 و 2 و مى شود 17 شتر كه حضرت شتر خود را هم برداشت .

نقش علم رياضى در قضاوت (214)

همچنين دو نفر كه يكى داراى 5 قرص نان و ديگرى داراى 3 قرص نان بود.

موقع خوردن غذا، شخص سوّمى نزد آنها آمد و با آنها هم سفره شد و آنگاه 8 درهم به آنها داد، دو نفر بر سر تقسيم پول اختلاف كردند.

آنكه داراى 5 قرص نان بود به ديگرى گفت :

5 درهم براى من و 3 درهم براى تو، ولى او زير بار نرفت و مدّعى شد كه بايد پول نصف شود.

سرانجام به خدمت على عليه السلام آمدند تا ميان آنها حكم كند،

حضرت به آن مردى كه داراى 3 نان بود، فرمود:

3 درهم را بگير.

عرض كرد: به خدا قسم ، جز به حق راضى نخواهم شد.

حضرت على عليه السلام فرمود:

حقّ تو يك درهم و حقّ رفيقت 7 درهم است ، هر كدام (هشت سوّم ) نان ها را خورده اند، شخصى كه داراى 5 نان بود (هشت سوّم ) آنرا خورده (يعنى دو سوّم ) و 2 عدد و يك سوّم از نان ها باقى مانده كه نصيب مرد سوّمى شده (كه هفت سوّم مى شود).

و شخصى كه داراى 3 نان بود نيز هشت سوّم آن را و يك سوّم از سهمش باقى مانده كه نصيب مرد سوّمى شده است

بنابر اين 8 درهم به نسبت هفت سوّم و يك سوّم تقسيم مىشود و چون مخرجها يكى هستند مجموع سهم ها 8 7 ++ 1 مىشود،كه يك درهم مال 3 قرص نان و 7 درهم براى 5 قرصنان است .

نمونه هايى از علوم كاربردى
صرف و نحو

((ابوالا سود دُئلى )) گويد:

روزى به محضر حضرت امير عليه السلام شرفياب شده آن حضرت را در حال تفكّر يافتم ،

پس گفتم :

يا اميرالمؤ منين ! درباره چه فكر مى كنيد؟

حضرت فرمود:

در لغت شما خطاها و اشتباهاتى ديده ام مى خواهم در اين باره اصول و قواعدى وضع كنم تا خطاها اصلاح شود.

گفتم : اگر چنين كنيد ما را زنده نموده و اين لغت در ميان ما خواهد ماند.

پس از چند روز نزد آن حضرت رفتم ، كاغذى پيش روى من گذاشت كه در آن نوشته بود:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ، تمام كلمات يا اسمند، يا فعل ، يا حرف . اسم آن است كه مسمايش را روشن كند، و فعل آن است كه حركت و پديده مسمّى را، و حرف داراى معنايى است كه نه اسم است و نه فعل .

آنگاه به من فرمود:

در اين باره تتبّع كن و آنچه كه به نظرت آمد بر آنها بيفزا و بدان كه كلمات از نظر ديگر بر سه نوع هستند: ظاهر، ضمير، و چيزى كه نه ظاهر است و نه ضمير.

ابوالا سود مى گويد:

مطالبى جمع آورى نموده خدمت آن حضرت عرضه داشتم كه از جمله آنها حروف نصب بود. (مراد حروف مشبّهة بالفعل است .)

((انّ، اءنَّ، لَيْتَ، لَعَلَّ، كَاَنَّ)) ولى ((لكنَّ)) را ذكر نكرده بودم ، پس به من فرمود:

چرا ((لكنّ)) را جزء آنها نياورده اى ؟

گفتم : به نظرم آمد كه جزء آنها نيست .

فرمود: چرا از آنهاست ، آن را هم بنويس .

((زجاج )) از علماء نحو، اصول ياد شده را چنين مثال آورده :

اسم ظاهر، مانند: رجل ، زيد، عمرو، و مانند اينها،

و ضمير مانند: اَنَا، اَنْتَ، و تائ در فَعَلْتَ، و ياء متكلّم مثل غلامى .

و كاف خطاب ، مانند: ثَوْبُكَ، و مانند اينها،